“کاترین کونتز” خبرنگار نشریه مشهور اشپیگل آلمان طی سفری که به کشور عراق داشته است مشاهداتش را در زمینه جفا بر مسیحیان این کشور از سوی اسلامگرایان داعش به رشته تحریر در آورده است.
به گزارش «محبت نیوز» پیش از هجوم اسلامگرایان داعش، قراقوش ( بغدیدا) بیشترین جمعیت مسیحیان عراق را در خود جای می داد. حالا پس از سه سال اشغال، چیزی زیادی از آن باقی نمانده و ساکنین آن دارند بالا و پایین می کنند که آیا ارزش دارد این شهر را در سرزمینی که آینده روشنی ندارد از نو بنا کنند.
کشیش همچنان که در امتداد گورستانی ویران شده در شمال عراق قدم می زند صحبت می کند: “عیوکا قلب پاکی داشت و عاشق کشورش بود”، آماده می شود تا جسد مرد مرده ای را غسل دهد. مرحوم توسط داعش خفه شده است، به این دلیل ساده که مسیحی بود، همچون این روحانی.
کشیش که نامش رونی است، عبای اش را تنگ بر تن کرده، چشمانش کم سو شده است و خاموش از روی آنچه از صلیب های شکسته باقی مانده بالا می رود. هر از گاهی می توان صدای خمپاره ها را در اطراف موصل شنید، جایی که داعش هنوز در حال مقاومت است.
مسیر ما از قبرهای قدیمی می گذرد ، قبرهایی که صلیب ها و سنگ نوشته های شان توسط داعش نابود شده اند، کشیش رونی از میان گلدان های شکسته و مجسمه نابود شده مدونا قدم بر می دارد. مرد مرده در سمت چپ گورستان، در لبه بیرونی آنجا آرمیده است. داعشی ها وی را به داخل گودالی عمیق به ژرفای دو متر انداخته اند، تو گویی او چیزی جز یک تکه زباله نبوده است.
حالا پیگر عیوکا در پارچه پتویی نمدی پیچیده شده است. کنار او اجساد زنان و مردان دیگری هم هست، آنها نیز در پتوهایی خاکستری پیچیده شده اند. کشیش آنها را از قراقوش، محل زندگی شان می شناسد، می گوید: “داعش آنها را کشت چرا که آنان را کافر می دانست.”
از قراقوش به عنوان مهد مسیحیت در عراق یاد می شود. حدودن ۳۵ کیلومتری جنوب شرق موصل در امتداد دشت های نینوا؛ تا سه سال پیش ۴۰ هزار نفر اینجا زندگی می کردند، هیچ شهر دیگر در عراق موطن این همه مسیحی نبود. شهر در بین النهرین بنا شده، که میان رود دجله و فرات واقع است، و تاریخ اش به پیش از دوران بابل باز می گردد.
تا همین هشت ماه پیش داعش بر قراقوش حکم رانی می کرد مسیحیان را می کشت و تبعید می کرد، کلیساها را هتک حرمت می کرد و در پایان خانه ای شان را می سوزاند. پس از آنکه ارتش عراق مسجد اعظم و ویران شده النوری را دو هفته پیش پس گرفت، نخست وزیر حیدر العبادی اعلام کرد که روزهای داعش به شماره افتاده است.
این کشیش وظیفه خود می داند که قراقوش را احیا کند. می گوید: “ما باید اجساد را خاک کنیم تا زندگی باز گردد.” جسد ۱۱ نفر دفن نشده کف گورستان مانده است. برخی از جسدها روزگار آزگاری اینجا مانده اند، چنان که صورت شان دیگر قابل شناسایی نیست.
صبح امروز، کشیش توانست جسد عیوکا را از گودال بیرون بکشد تا بتواند با حفظ مناسبات آن را در یک قبر، جایی که همسرش در آنجا ایستاده و منتظر است، دفن کند. آنجا، کشیش برای مرده دعا می خواند، کف دست اش را بالا می برد و درخواست شفاعت می کند.
وحشت شخصی
امروزه اگر کسی بخواهد با ساکنین قراقوش حرف بزند باید به اربیل سفر کند. ظریفه باکوس، بیوه ۷۵ ساله عیوکا، نیز در اینجا زندگی می کند. زنی جذاب با حالت های منحصر به فرد در چهره، باکوس وقتی در آپارتمان اش را می گشاید هنوز لباس سیاه بر تن دارد. مقابل تلویزیون می نشیند، سریال های تلویزیونی تنها گریزگاهی است که برای او باقی مانده اند. آن روز صبح وقتی در گورستان بود هنوز می گریست و حال و هوای ایستادن و صحبت کردن نداشت. می گوید تدفین شوهرش آخرین سفر او به قراقوش بود.
براکوس به خاطر می آورد: “وقتی داعشی ها به قراقوش آمدند ما خواب بودیم. می گوید آگوست ۲۰۱۴ او و شوهرش از خواب برخواستند، در حالی که نمی دانستند تقریبا تمام ساکنین شهر گریخته اند. می گوید: “متعجب بودیم که همسایگان مان کجا هستند. بعد خیلی زود مسلمان ها در خانه را زدند و درخواست پول کردند.”
او می گوید: داعش مطالبه اش این بود که سالخوردگان یا به اسلام روی آوردند یا “جزیه”، مالیاتی ویژه، پرداخت کنند. این تنها راهی بود که می توانستند مصون بمانند، “ذمی”، به آنها گفته شد اگر پول ندهند کشته خواهند شد.
ضریفه باکوس هنوز می تواند تمام جزئیات آن سال های هول انگیز را به خاطر آورد. برخی را به صورت کاملن بی ربط بیان می کند و برخی دیگر را با طنزی منحصر به فرد. وی در قراقوش بزرگ شده و در مرکز مسیحیان منطقه در امنیت روزگار سپری کرده بود. شهر دوازده کلیسا دارد که همچون نگهبانان سنگی سر به آسمان کشیده اند، طهیرا، مرضنه، قدیس بهنام و سارا. هنوز با مهر نام آنها را ادا می کند.
می گوید: “آنها ما را مجبور کردند شمایل مدونا را زیر پا لگد کنم. باید به صلیب آب دهان می انداختم.” شوهرش خیلی زود بیمار شد و جهادی ها او را برداشتند و گفتند پیرمرد را به بیمارستان می برند. آنها باکوس را به خانه ای بردند، جایی که پیرزنی کور زندگی می کرد ، آنها دو سال و نیم در کنار هم زندگی کردند.
با آنکه در منزل شان قفل نبوده، اما جرات نداشتند از خانه بیرون بروند، انگار در زندان زندگی می کردند. باکوس از پیرزن مراقبت می کرده و آنها درباره روزگاری که آزادانه می توانستند در خیابان های قراقوش قدم بزنند خاطره تعریف می کردند. حالا مجبور بودند به انتظار بنشینند تا یکی از مردان داعش بیاید و چیزی برای خوردن و نوشیدن به آنها بدهد، زندگی آنها اساسا به انتظاری طولانی بدل شده بود، انتظار برای غروب خورشید و طلوع آفتاب.
اکتبر گذشته، زمانی که ارتش عراق به قراقوش نزدیک می شد، داعش به روی ساختمان ها و کلیساها آتش می گشاید، باکوس و مونس او تا حد مرگ به هراس می افتند. تا آن زمان، بسیار هم نحیف و ضعیف شده بودند. هفته ها از آخرین باری که مردان داعش قوتی برای خوردن برای شان آوردن بودند می گذشت. با صدایی آرام می گوید: “روی تخت نشسته بودیم، یکدیگر را بغل کرده بودیم تا با هم بمیریم.” وقتی سربازان ارتش به داخل خانه پا می گذارند هر دو با هم به گریه می افتند. ساعت ها می گریند.
از آن زمان به بعد باکوس بی خانمان می شود. می گوید: “هر چند روز، جایی جدید می خوابیدم.” روزی روی این کاناپه، روزی روی آن تخت خواب، جامعه مسیحیان در اربیل هوای یکدیگر را دارند. با داستان های از خانه رانده شدن و هراس آشنا هستند.
بازگشت یک خانواده
تعدادی از خانواده ها به قراقوش بازگشته اند. خانواده ابوش نیز یکی از آنهاست، دو برادر سالخورده به همراه همسران و پسران شان بازگشته اند.
حمزه ابوش، ۶۲ ساله، با دست هایی که شمایل دست کارگران را دارد می گوید: “کسی ما را مجبور نکرد به اینجا باز گردیم و کسی هم حمایتی از ما نکرده است.” او می گوید پیش از آن که داعش سر برسد “زندگی زیبایی” در اینجا داشته اند و ابوش ها دامداران موفقی بوده اند. اما داعش زیر آلونک های آنها تونل ساخت و تراکتورهای آنها را دزدید. شبه نظامیان اِن یو پی (واحدهای حفاظت از دشت نینوا) آب در اختیارشان گذاشته و با ژنراتور برای شان برق تولید می کند، اما چیز دیگری در کار نیست.
منزل ابوش در خیابانی ویران شده در شهر است و خانه های محله زیر رگبار گلوله سوراخ سوراخ شده اند. پرتره ای از یک قدیس بر دیوار اتاق پذیرایی آویزان است، یک دست مبل هم هست، اما کسی تلویزیون را دزدیده و کاشی ها نیز از روی دیوار ناپدید شده است. حمزه ابوش می گوید: “ما مسیحی ها بازندگان این جنگ هستیم. اما می خواهیم در اینجا زندگی کنیم.”
زنان در آشپزخانه سبزی ها را می شورند، آنها را از اربیل خریده اند، بخشی از تلاش آنهاست برای بازگرداندن حس عادی بودن به شهر ارواح. حمزه ابوش در اتاق پذیرایی نشسته است و می گوید: “پس از سقوط صدام حسین، وظیفه جامعه جهانی این بود که از اقلیت ها محافظت کند. اما هیچ کس از ما پشتیبانی نکرد.”
حمزه و همسرش ۱۱ بچه دارند، اما فقط یکی از آنها، سمر، پیش آنهاست. سمر، پسری کمرو که پیش والدین خود راحت تر است تا این که به حال خود باشد. ابوش ها عصبانی هستند و به حمایت مالی، محافظت و دولت و حکومت امید بسته اند. هر چند تا اینجا کسی کاری برای شان انجام نداده است.
حمزه ابوش می گوید: “برای ما این احساس وجود دارد که نقشه ای در کار بود تا مسیحی ها را از عراق بیرون برانند.”
او می افزاید کسی را نمی شناسد که قصد بازگشت به قراقوش را داشته باشد: “اما ما قرار است اینجا بمانیم. این حق ماست. ما پیر هستیم و اینجا خواهیم مرد، نه در کشوری خارجی و اردوگاه پناهندگان.”